تو را من چشم در راهم.

تو را من چشم در راهم

شباهنگام

که می گیرند در شاخ تَلاجَن سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

تو را من چشم در راهم

شباهنگام

در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم

تو را من چشم در راهم.

 

"نیما یوشیج" (علی اسفندیاری)

زمستان ۱۳۳۶

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

 

وقتی زمین ناز تو را در آسمان‌ها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می چشید

 

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود وُ نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آن‌دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

 

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

 

من بودم و چشمان تو، نه آتشی وُ نه گِلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیزی در آنسوی یقین، شاید کمی هم کیش‌تر

 

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمک‌های تو بود.


"افشین یداللهی"

-----------------------------------------------


+ دانلود آهنگ "مدار صفر درجه" با صدای علیرضا قربانی


یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1394 ساعت 07:40 ق.ظ

قصه

دیروز در خیابان

زنی که چشمانش

هیچ شباهتی به چشمان تو نداشت

لبخند زد به من

آهسته نزدیک شد

و با صدایی که

هیچ شباهتی به صدای تو نداشت

صمیمانه پرسید :

ما یک دیگر را کجا دیده ایم؟

در آن قصه ی ناتمام نبود؟

نمی دانم ؛ چرا آن زن

ناگهان تو را به یادم آورد

و گفتم: چرا !

در آن قصه بود...

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ..

 

ﺍﮔﺮ می خوﺍﻫﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ

 

ﺣﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮔﺮﻩ ﻧﺰﻥ

 

ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ ...

 

ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ..

 

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ چقدﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻭ ﻋﺰﯾﺰ ﻫﺴﺘﯽ؟

 

ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﺮﺍﻏﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﯼ !

 

ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮﺱ ﮐﻨﯽ، ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰ .

 

ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ.

 

ﺩﺭ ﺍین صورت ﯾﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﺖ می شوند ﻭ ﯾﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ می کنند !

 

ﺍﮔﺮ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺷﺪﻧﺪ ﻗﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ

 

ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ

 

ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ، به

 

 رﺍﺣﺘﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺸﺎﻥ ﮐﻦ ...

 

 ﺍﯾﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎن هاﯾﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ !

 

ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺗﻮﺟﻪ ﻭ ﺗﺎﺋﯿﺪ..

 

ﺁن ها ﺑﺎﺑﺖ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﻘﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻃﻠﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ..

 

گویا ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺁن ها ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﯼ..

 

ﻭ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺱ ﺩﺭ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻫﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﺍﺿﯿﺸﺎﻥ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ..

 

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ..

 

دکتر الهی قمشه ای

 

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

                    آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

                    در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

                    بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

                    مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله دوری و عشق

                    و سکوت تو جواب همه مساله هاست...

یاران....

ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد حالیا رفتیم و بذری کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز ما دم همت بر او بگماشتیم
نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد جانب حرمت فرو نگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا ما محصل بر کسی نگماشتیم

اعیاد شعبانیه بر همه مبارک

ایــام نشـاط و شـور امـت آمــد
هنگام سرور و اخذ حاجت آمد

روز سـه و چهــار و پنج مــاه شعبــــان 
از جـانـب حـق سـه پیـک رحمـت آمــــــد

میلاد حسین است و اباالفضل و علی 
یعنـی کــــه سـه منشـاء سعــادت آمــد

آن ماه که ماه حاجتش میخواننــد
ما بیـن دو خـورشیـد امـامـت آمد

نـــور ابـــدی و ازلـــی میـــآیـــــد
بــر عـالــم ایجاد ولی میــــآیــــــد

مجموعه حسن و عشق وایثار و کرم 
یعنــی کــه حسیــن بــن علــــی میـآیـــد

بخت من......

در یکی روز عجیب، مثل هر روزِ دگر، خسته و کوفته از کار، شدم منزل خویش.

منزلم بی غوغا، همسر و فرزندان، چند روزی است مسافر
هستند، توی یک شهر غریب.

فرصتی عالی بود، بهرِ یک شکوۀ تاریخی پر درد از او . . . . . . .
ادامه نوشته

یاد او....

 

  تنـــهآ با نام خدا

 

دلهـــــا آرام میگیـــرد

 

     چشمــــ بسته هم میشود راه رفت

 

وزمین نخورد...

 

اگر دستت در دست خدا باشـــد 

 

.

 

 

اینده من

کد

 عبور

ادامه نوشته

ارسالی رحیم

چقدر دلم هوای تو را دارد، بیا دیگر!
بیا و بگو تمام این سالها آن که از پشت دیوارها،
از پشت درختهای گردوی بلند خانه،
از پشت کتابهای کتابخانه و از پشت این همه اشک که شهر را مثل نقاشی ،
آب رنگ کرده مرا نگاه میکردتو بودی.
تو بودی که گاهی سرک می کشیدی و من فکر میکردم که آفتاب است
که روی صورتم دست می کشد.
کتابها را فروختند. درخت گردو را با گردوهایش بریدند.
دیوار خانه ریخته شد .
من ماندم و اشک و شهر و نقاشی آب رنگم .
و این دل که هنوز هوای تو را دارد.

كد

عبور

ادامه نوشته

من چقدر دوست دارم خدا

هرجابرم تو با منی                         واسم مثل جون و تنی

دلت که میگیره فقط                         حرفتو با من میزنی

هرجا برم کنارمی                            فرقی نمیکنه کجا

فرقی نمیکنه چقدر                           فاصله باشه بین ما

 

من چقدر دوست دارم خدا

 

وقتی که میخندم با باد                       وقتی که میرقصم با برگ

وقتی که میشم غرق در                     احساس بی تکرار مرگ

 

چقدر دوست دارم خدا....من چه قدر دوست دارم خدا!!!!

 

ادامه نوشته

چشم ظاهر......

ما در مصاحبت با  دوستانمان

دنبال چشم دل هستيم 

بعضي ها دنبال چشم ظاهر......

ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد حالیا رفتیم و بذری کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز ما دم همت بر او بگماشتیم
نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد جانب حرمت فرو نگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا ما محصل بر کسی نگماشتیم

تولد روزانه

 
 

روزها می گذرند .. از پی هم !!

روزی .. و باز روزی دیگر .. و در هر روز تولدی جدید ...

آیا بر تولد هر روزه ات نظر داری؟؟

هر شب مرگ و  هر صبح تولدی دوباره !!

ای کاش هر تولد نوید نو شدن بود و کمال یافتن !
ای کاش تولد ما مثل بهار بود ....

رویشی نو
سرسبزی نو
اندیشه ی نو


اما چه حیف .... که انگار دچار تناسخ شده ایم ....

تولدمان قالب عوض کردن است و ... نه بیشتر !!

آبروی عشق

در جنگل احساسات ظاهری

در مرداب دروغهای متعفن

در دنیای سراسر بازی

تو ...

شمعی شدی در ظلمت

نماینده ی نور و رحمت

فریاد رهایی و حرمت

صداقت .. صداقت !

تو ماندی تا یادم بماند

که شب، ماندنی نیست

احساس، فریب نیست.

کلام ، بازیچه نیست..

که عشق، دروغ نیست !!

با تو هستم ای آبروی عشق

ای فریاد بی صدا

ای یار

 

پی نوشت : با سپاس  از مهر دوست

تو رو از خدا میخوام!

 

نه دیگه عین گداها به عشق اصرار می کنم

        نه دیگه تورو واسه دوست داشتن اجبار میکنم

                        نه دیگه آه میکشم از دست بخت و سرنوشت

نه دیگه عشقمو فریاد ، بلکه انکار میکنم

         نه دیگه تو فکر و رویا و خیال تو قفسم

                        نه دیگه بهت میگم تنها تویی هم نفسم

نه دیگه از تو ترانه میسازم تو لحظه هام

    نه دیگه اصراری هست که من باید بهت برسم

                        نه دیگه یواشکی با نگام تورو می پام

نه دیگه دنبال خوشبختی تو رویاهات میام

                  کار دیگه گذشته از دخیل بستن به معبد چشات

                              تو رو از خودت نمی خوام، تو رو از خدا می خوام

سلام به تمام اونایی که سلام فرستادن به من

شب ها خوابم نمی برد…

از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبـــــم

بی انصاف…

محکم زدی ،

جایش مانده است…

هچ شباهتي به يوسف بي ندارم...

نه زيبايم..

نه عزيز كرده ام..

فقط در چـــــــــــــاه افتاده ام...
«تــــــــــورا میخواهــــــــــــم»

در این جمله اندوهــــــــیست ؛

اندوه نداشتنت !

ديروزمان....

دیروزمان را با غروری پوچ کـشتیم

امروز هم زان سان ، ولی آینده ماراست



دور از نوازش های دست مهربانت

دستان ِ من در انزوای خویش تنهاست



بگذار دستت راز ِ دستم را بداند

بی هیچ پروایی که دست ِ عشق با ماست

زيبا

دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست

آن جا که باید دل به دریا زد همین جاست



در من طلوع آبی ِ آن چشم ِ روشن

یادآور ِ صبح ِ خیال انگیز ِ دریاست



گل کرده باغی از ستاره در نگاهت

آنک چراغانی که در چشم ِ تو برپاست



بیهوده می کوشی که راز ِ عاشقی را

از من بپوشانی که در چشم ِ تو پیداست



ما هر دُوان خاموش ِ خاموشیم ، اما

چشمان ِ ما را در خموشی گفت و گوهاست

ميلاد بر تمام بانوان ايراني مبارك

 

عکس گل رز قرمز - AksFa.Net

تقديم به تو



عکس گل رز قرمز - AksFa.Net

عکس گل رز قرمز - AksFa.Net

عکس گل رز قرمز - AksFa.Net

زائر حرم....

 

گل بی علت و بی عیب، خداست

بلبلی گفت سحر با گل سرخ

کاینهمه خار بگرد تو چراست

گل خشبوی و نکوئی چو ترا

همنشین بودن با خار خطاست

هر که پیوند تو جوید، خوار است

هر که نزدیک تو آید، رسواست

حاجب قصر تو، هر روز خسی است

بسر کوی تو، هر شب غوغاست

ما تو را سیر ندیدیم دمی

خار دیدیم همی از چپ و راست

عاشقان، در همه جا ننشینند

خلوت انس و وثاق تو کجاست

خار، گاهم سر و گه پای بخسب

همنشین تو، عجب بی سر و پاست

گل سرخی و نپرسی که چرا

خار در مهد تو، در نشو و نماست

گفت، زیبائی گل را مستای

زانکه یکره خوش و یکدم زیباست

آن خوشی کز تو گریزد، چه خوشی است

آن صفائی که نماند، چه صفا است

ناگریز است گل از صحبت خار

چمن و باغ، بفرمان قضا است

ما شکفتیم که پژمرده شویم

گل سرخی که دو شب ماند، گیاست

عاقبت، خوارتر از خار شود

این گل تازه که محبوب شماست

رو، گلی جوی که همواره خوش است

باغ تحقیق ازین باغ، جداست

این چنین خواستهٔ بیغش را

ز دکان دگری باید خواست

ما چو رفتیم، گل دیگر هست

ذات حق، بی خلل و بی همتاست

همه را کشتی نسیان، کشتی است

همه را، راه بدریای فناست

چه توان داشت جز این، چشم ز دهر

چه توان کرد، فلک بی‌پرواست

ز ترازوی قضا، شکوه مکن

که ز وزن همه کس، خواهد کاست

ره آن پوی که پیدایش ازوست

لیک با اینهمه، خود ناپیداست

نتوان گفت که خار از چه دمید

خار را نیز درین باغ، بهاست

چرخ، با هر که نشاندت بنشین

هر چه را خواجه روا دید، رواست

بنده، شایستهٔ تنهائی نیست

حق تعالی و تقدس، تنهاست

گهر معدن مقصود، یکی است

وانچه برجاست، شبه یا میناست

خلوتی خواه، کاز اغیار تهی است

دولتی جوی، که بیچون و چراست

هر گلی، علت و عیبی دارد

گل بی علت و بی عیب، خداست

زائر حرم....

 

گل بی علت و بی عیب، خداست

بلبلی گفت سحر با گل سرخ

کاینهمه خار بگرد تو چراست

گل خشبوی و نکوئی چو ترا

همنشین بودن با خار خطاست

هر که پیوند تو جوید، خوار است

هر که نزدیک تو آید، رسواست

حاجب قصر تو، هر روز خسی است

بسر کوی تو، هر شب غوغاست

ما تو را سیر ندیدیم دمی

خار دیدیم همی از چپ و راست

عاشقان، در همه جا ننشینند

خلوت انس و وثاق تو کجاست

خار، گاهم سر و گه پای بخسب

همنشین تو، عجب بی سر و پاست

گل سرخی و نپرسی که چرا

خار در مهد تو، در نشو و نماست

گفت، زیبائی گل را مستای

زانکه یکره خوش و یکدم زیباست

آن خوشی کز تو گریزد، چه خوشی است

آن صفائی که نماند، چه صفا است

ناگریز است گل از صحبت خار

چمن و باغ، بفرمان قضا است

ما شکفتیم که پژمرده شویم

گل سرخی که دو شب ماند، گیاست

عاقبت، خوارتر از خار شود

این گل تازه که محبوب شماست

رو، گلی جوی که همواره خوش است

باغ تحقیق ازین باغ، جداست

این چنین خواستهٔ بیغش را

ز دکان دگری باید خواست

ما چو رفتیم، گل دیگر هست

ذات حق، بی خلل و بی همتاست

همه را کشتی نسیان، کشتی است

همه را، راه بدریای فناست

چه توان داشت جز این، چشم ز دهر

چه توان کرد، فلک بی‌پرواست

ز ترازوی قضا، شکوه مکن

که ز وزن همه کس، خواهد کاست

ره آن پوی که پیدایش ازوست

لیک با اینهمه، خود ناپیداست

نتوان گفت که خار از چه دمید

خار را نیز درین باغ، بهاست

چرخ، با هر که نشاندت بنشین

هر چه را خواجه روا دید، رواست

بنده، شایستهٔ تنهائی نیست

حق تعالی و تقدس، تنهاست

گهر معدن مقصود، یکی است

وانچه برجاست، شبه یا میناست

خلوتی خواه، کاز اغیار تهی است

دولتی جوی، که بیچون و چراست

هر گلی، علت و عیبی دارد

گل بی علت و بی عیب، خداست

زائر حرم....

 

گل بی علت و بی عیب، خداست

بلبلی گفت سحر با گل سرخ

کاینهمه خار بگرد تو چراست

گل خشبوی و نکوئی چو ترا

همنشین بودن با خار خطاست

هر که پیوند تو جوید، خوار است

هر که نزدیک تو آید، رسواست

حاجب قصر تو، هر روز خسی است

بسر کوی تو، هر شب غوغاست

ما تو را سیر ندیدیم دمی

خار دیدیم همی از چپ و راست

عاشقان، در همه جا ننشینند

خلوت انس و وثاق تو کجاست

خار، گاهم سر و گه پای بخسب

همنشین تو، عجب بی سر و پاست

گل سرخی و نپرسی که چرا

خار در مهد تو، در نشو و نماست

گفت، زیبائی گل را مستای

زانکه یکره خوش و یکدم زیباست

آن خوشی کز تو گریزد، چه خوشی است

آن صفائی که نماند، چه صفا است

ناگریز است گل از صحبت خار

چمن و باغ، بفرمان قضا است

ما شکفتیم که پژمرده شویم

گل سرخی که دو شب ماند، گیاست

عاقبت، خوارتر از خار شود

این گل تازه که محبوب شماست

رو، گلی جوی که همواره خوش است

باغ تحقیق ازین باغ، جداست

این چنین خواستهٔ بیغش را

ز دکان دگری باید خواست

ما چو رفتیم، گل دیگر هست

ذات حق، بی خلل و بی همتاست

همه را کشتی نسیان، کشتی است

همه را، راه بدریای فناست

چه توان داشت جز این، چشم ز دهر

چه توان کرد، فلک بی‌پرواست

ز ترازوی قضا، شکوه مکن

که ز وزن همه کس، خواهد کاست

ره آن پوی که پیدایش ازوست

لیک با اینهمه، خود ناپیداست

نتوان گفت که خار از چه دمید

خار را نیز درین باغ، بهاست

چرخ، با هر که نشاندت بنشین

هر چه را خواجه روا دید، رواست

بنده، شایستهٔ تنهائی نیست

حق تعالی و تقدس، تنهاست

گهر معدن مقصود، یکی است

وانچه برجاست، شبه یا میناست

خلوتی خواه، کاز اغیار تهی است

دولتی جوی، که بیچون و چراست

هر گلی، علت و عیبی دارد

گل بی علت و بی عیب، خداست

…………..

با کسی که دوستش دارید…فیلم نبینید..نخوابید..آهنگ گوش ندهید..کتاب نخوانید.. و کلا خاطره نسازید !!!…

وقت نبودنش می فهمید که چه میگویم..

 

زندگی...

زندگی انقدر ها هم

که می گویند

بر وفق مراد نیست.....

خدا یا چنان کن سر انجام کار که تو........

 

یادمان باشد....

قـرار نبـوده چنیـن آشفتـه‌ و سردرگـم شویـم ...

 

قرار نبوده تا نم باران زد، دستپاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم که مبادا مثل کلوخ آب شویم

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
 
ادامه نوشته

یعنی معنی رنگین کمان

         عشق یعنی با جهان بیگانگی                   عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

                            عشق


یعنی سجده ها با چشم تر

                                      عشق


یعنی سر به دار آویختن

                                                 عشق


یعنی اشک حسرت ریختن

                                                           عشق


یعنی در جهان رسوا شدن

                                                            عشق


یعنی مست و بی پروا شدن

                                                       عشق


یعنی سوختن یا ساختن

                                                 عشق


یعنی زندگی را باختن

                                        عشق


یعنی انتظار و انتظار

                                 عشق


یعنی هرچه بینی عکس یار

                        عشق


یعنی دیده بر در دوختن

              عشق


 

    عشق یعنی لحظه های التهاب


یعنی در فراقش سوختن

    عشق


یعنی لحظه های ناب ناب

             عشق


یعنی سوز نی ، آه شبان

                        عشق


 



 

                                 عشق


یعنی شاعری دل سوخته

                                           عشق


یعنی آتشی افروخته

                                                    عشق


یعنی با گلی گفتن سخن

                                                              عشق


یعنی خون لاله بر چمن

                                                                      عشق


یعنی شعله بر خرمن زدن

                                                                       عشق


یعنی رسم دل بر هم زدن

                                                             عشق


یعنی یک تیمّم، یک نماز

                                                    عشق


 

                                           عشق یعنی با پرستو پر زدن


یعنی عالمی راز و نیاز

                                  عشق


یعنی آب بر آذر زدن

                          عشق


یعنی چو*احسان پا به راه

                عشق


یعنی همچو یوسف قعر چاه

        عشق


یعنی بیستون کندن به دست

   عشق


یعنی زاهد اما بُـت پرست

   عشق


یعنی همچو من شیدا شدن

       عشق


یعنی قطره و دریا شدن

                                     عشق


یعنی یک شقایق غرق خون

                                                             عشق


یعنی درد و محنت در درون

                                          عشق


یعنی یک تبلور یک سرود

    عشق


یعنی یک سلام و یک درود


یعنی معنی رنگین کمان

یادمان باشد ...

 

یادمان باشد : وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم !

در برابرش مسئولیم …

در برابر اشکهایش ؛

شکستن غرورش ،

لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراری اش ….

واگر یادمان برود !

در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،

واین بار ما خود فراموش خواهیم شد...

و این قانون زندگیست!!!

دیگر مرا نخوان....

ديگر مرا نخوان در آسمان چشم خود

من كوچ كرده ام از اين ديار

ديگر اينجا سوسو نمي زنم

شمعم

و اينك به آخر سوختن رسيده ام

و ناچار گاهي

دستی بده

سوسو مي زنم براي ماندن

در اين ديار خستگي

باز هم دست وپا مي زنم

دستي بده

و دستي

و دستي دراز كن و دستم بگير

من بر همان عهدي كه بسته ام

خاموش و بيصدا تا "آنجا" مي روم

اما چه سود

كه باز هم تو نقاب بر رخ كشيده اي

و من به نامهربانيت عادت كرده ام

زندگی

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک،
به جا می ماند

زائر حرم....

دستم خالی

اما قلک دلم پر از دلتنگی

کاش بشود  باز هم

به اشاره ای

خریدار ناز نگاهخت بود.....!

سکوت

گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که

درب را باز نمی کنم

حتی برای “تــــو”

که سالها منتظر در زدنت بودم …

ناامید نباشید زندگی گذراست...

دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست   روی دریا خس نشیند قعر دریا گوهر است

 کاکل از بالا بلندی رتبه ای پیدا نکرد         زلف از افتادگی لایق مشک و عنبر است

 شست و شاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند   پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است

 آهن و فولاد هر دواز یک کوره آیند برون    آن یکی شمشیر گردد دیگری نعل خر است

 نا کسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست   جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است

کره اسب از نجابت در تعاقب می رود         کره خر از خریت پیش پیش مادر است

سعدیا عیب خودت گو مگو عیب دگران       هر که گوید عیب خود او از همه بالا تر است

زائر حرم...

شریک عشق تو شدن یعنی همنفس شعر و ترانه شدن

یعنی چون ابری تیره به دریا زدن ودیوانه شدن

شریک عشق تو شدن یعنی عاشقی به سان یک مجنون

یعنی قطره بارانی در دل کویر جاری شدن

شریک عشق تو شدن یعنی دیوانه وار عاشق شدن

زدن به کوه و بیابان و سرمست لحظه ای دیدار تو شدن

شریک عشق تو شدن یعنی چون ماهی به دریا رها شدن

به دیدن مهتاب شب رفتن و برای لحظه ای ستاره شدن

شریک عشق تو شدن یعنی چون ابری بهاری در اسمان خروشان شدن

همسفر کبوترهای عاشق و برای عمری مبتلا به عشق شدن

عشق من دوستت دارم

"" مقصد ""

 

 

کوله بارم بر دوش سفری باید رفت

                  سفری بی همراه

                 گم شدن تا ته تنهایی محض

                یار تنهایی من با من گفت:

                     هرکجا لرزیدی

                    از سفر ترسیدی

                   تو بگو از ته دل

                   من خدا را دارم..........

                   شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد

                                                                          برسیم!

 

سوزن کمی، کمی کج بشه...

درست مثل آمپول زدن میمونه

آمپول مفیده

اما کافیه یه کم مقاوت کنی

یا پرستار مهربون(!) کمی بی دقتی کنه

سوزن کمی، کمی کج بشه...

و بشکنه!

 

اونوقته که این اتفاق که قرار بوده تو رو بهتر کنه بدتر میکنه

یه تیکه ازون سوزن تو تنت میمونه و به جای بهبود فقط درد میکشی

نصب یک‌آیه قرآن در ورودی دانشگاه‌ هاروارد

مسئولان دانشگاه هاروارد تصمیم گرفته اند ترجمه انگليسی آيه‌ 135 سوره مباركه «نساء» را روی ديوار ورودی اصلی دانشكده حقوق خود نصب کنند.
به گزارش مشرق به نقل از باشگاه خبرنگاران، اگرچه برخی رسانه های غربی تلاش می کنند تعالیم و تاکیدات اسلام را بر خلاف عدالت و حقوق بشر جلوه دهند اما بسیاری از محققان با بررسی آموزه های کاملترین دین الهی، اعتراف کرده اند که نکات مهمی در این بین نهفته است که آخرین تعریف در این زمینه را می توان در دانشگاه هاروارد آمریکا دید. دانشگاه هاروارد در سال 1636 در «ماساچوست» آمريكا تأسيس شد و قديمی ‌ترين مؤسسه آموزش عالی در آمريكا محسوب می شود.

 
اکنون مسئولان دانشگاه هاروارد تصمیم گرفته اند ترجمه انگليسی آيه‌ 135 سوره مباركه «نساء» را روی ديوار ورودی اصلی دانشكده حقوق خود نصب کنند . اين خبر از سوی يك دانشجوی عربستانی كه در هاروارد مشغول به تحصيل است، در برخی رسانه های عربی منتشر شده است.

 
 
این دانشجو به نام عبدالله جمعه اعلام كرده که در بررسی های خود متوجه شده كه اين آيه قرآن به عنوان يكی از بهترين توصيفات در مورد عدالت عنوان می ‌شود و مسئولان اين دانشگاه در توضيح اين اقدام، اعلام كرده ‌اند كه مضمون اين آيه در طول تاريخ کم نظیر است.

 
اين آيه شريفه می‌ فرمايد: «یَا أَیُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالأَقْرَبِينَ إِن یَكُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقَيرًا فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا: اى كسانى كه ايمان آورده‏‌ ايد پيوسته به عدالت قيام كنيد و براى خدا گواهى دهيد هر چند به زيان خودتان يا پدر و مادر و خويشاوندان [شما] باشد اگر [يكى از دو طرف دعوا] توانگر يا نيازمند باشد باز خدا به آن دو [از شما] سزاوارتر است، پس از پى هوس نرويد كه [در نتيجه از حق] عدول كنيد و اگر به انحراف گراييد يا اعراض نماييد، قطعاً خدا به آنچه انجام می ‌دهيد، آگاه است

نردبان

 
دارم با خودم غریبه میشوم

            نمیفهمم درد اندامم را

                                       درد این ذهن را

                                       و درد این دستان همیشه سرد را

                                                                   دنبال طبیب جانم شده ام

نجاری را دیدم با عالمی کار

و خواستم نردبانی بسازد بلند

به حرفهای دختری زرد ونمور

کجا که کسی گوش دارد

لحظه ای کنج حجره اش جا خوش کردم

نگاهی به دراعه ی بلند تنم کرد

به موهای خیس و بلندم

به چشم های غمینم

به وصله های پیرهنم

به اندام لاغر م

و از سکه هایی که نداشتم و معلوم بود اندرونم

گفت : نردبان به چه کار؟

گفتم بلند باشد نردبانم

گفت چند پله؟

 گفتم تا خدا ..

کی آماده میشود آقا؟

........

تغییر تاریخ....

 

دیگر فصل خواندن شعرهای عاشقانــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه نیست

عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرفان در حوضی تنگ دارد تقلا به بقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا میکند

و ماهیان کوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه هارا دور میزنند

هوا لطیف نیست و باران نمی بـــــــــــــــــــــــــــــــارد

زوزه ی باد است و هراسی شبـــــــــــــــــــــــــــــــــانه

روزها در پشت خسوف چند ساله ای سیاهنــــــــــــــــــــــد

وشب ها در میهمانی قطبی دیگر روشــــــــــــــــــــــــــــــــــن

از آدمها چیزی نمانده !!

کودکان هم که دروغ را ازبرنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و با کبــــــــــــــــــــــــــــری و پتروســـــــــــــــــــــــــــــ ـدو تیتر بزرگ ذهن ما دشمنند!!

تاریخ در دفترهایشان دارد گمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میشود

کودک امروز معلم فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــردا میشود

 بی ذره آگاهی  از حقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

که بداند کدام کودک درسر درس خطـــــــــــــــــــــــاکرد

وصداقت بعدازبازی گل یا پوچ گمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میشود

گرگم به هوا بازی بچه های کوچــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه میشود

واینگونه تاریخ تغییر میکند

جاذبه خدا......

جاذبه سيب، آدم را به زمين زد


و جاذبه زمين، سيب را؛


فرقي نمي کند،


«سقوط»، سرنوشتِ دل دادن به هر جاذبه‌اي،

غير از خداست.


و من به جاذبه‌اي مي انديشم


که پروازم مي دهد.


خدا…

بهونه زندگی

سلام مــاه مــن !

دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!

گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..

احوال مهتابیت چطور است ؟!

چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!

چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!

چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!

چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!

چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !

راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!

می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!

یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !

تو فقط ماه من بمون و باش !

ماه من !

مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش !

                                 

 

خطاب به.....

 

 

من همان کسی بودم که جسارتم تو را در زندگی نگه داشت،

دیگری را شکست ،

ودیگری تر را آشفت ...

 

 

اگر روزی بیاید که من جوابگوی  جسارت هایم باشم ، تنها همان کلاه خود

همیشگیم را به سرم میگذارم  و به خودم یادآوری میکنم

 که من چقدر جنگجوی خوبی بوده ام...

 

من میدانستم که زندگی همیشه سر ِ جنگ دارد ولی این را نمیدانستم که آدمها

ترسوتر از آن هستند ، یا بی تفاوت تر ، یا حتی بی خاصیت تر !

 

...

تو هیچ می دانستی از سکوت هم می شود الهام گرفت؟



که  روشنی همیشه بشارت بخش

و پرواز همیشه هم رهایی بخش نیست؟

که باید ساعت ها فقط بنشست تا رهایی آموخت؟ 

آری آزادی همیشه رهایی بخش نیست

اسارت را بیاموز آن زمان که در اوج تمنایی!

بیاموز زیبایی هم صحبتی با دیوار را

همدلی با سایه را

بیاموز که آفتاب همیشه هم نوید بخش نیست

بیاموز تا نو شوی

از نو بیافرینی

از بند واژه ها به در ‌آیی

و جهانی دگر آفرینی

بیاموز که دیگر امید حرفی برای گفتن ندارد

بیاموز تغییر را

تحول را

اما از بن و ریشه تغییر ده!

بیاموز که زلالی را نه فقط در آب های زلال

بل در گل آلودی مرداب ها هم می توانی بیابی

بیاموز که وفا همیشه هم وفا نمی آموزد

از بی وفایی وفا بیاموز!

از بی ثمری ثمر

از خشم مــهربانی

از نفرت عشق

از مرگ زندگی

بیاموز که آموختن مرز ندارد

و بی مرزی آموزش رایگان طبیــعت است!
 

زائر حرم

یه احساسی به تو دارم یه حس تازه و مبهم

یه جوری توی دنیامی که تنها با تو خوشحالم

یه احساسی به تو دارم شبیه شوق و بیخوابی

تو چشمات طرح خورشیده تو این شبهای مردابی

تا دستای تو راهی نیست دارم از گریه کم میشم

تو مرز بین من با تو دارم شکل خودم میشم

مث گلهای بی گلدون هنوزم مات بارونی

تو از دلتنگی دریا توی توفان چی می دونی؟

نمی دونم کجا بودم که رویاهامو گم کردم

که می سوزم که می میرم اگر که از تو برگردم

خودم بودم که می خواستم همه دنیای من باشی

ببین غرق توام اما هنوز می ترسی تنها شی

یه احساسی به تو دارم یه جوری از تو سرشارم

یه کم این حسّو باور کن که بی وقفه دوست دارم

یه احساسی به تو دارم شبیه عشق و دل بستن

تو هم مثل منی اما یه کم عاشق تری از من


بابک صحرایی

بـــــــاران

 

 

 

وای وای  باران باران

شیشه  پنجره

   را باران شست

از دل من

        اما چه کسی

                   نقش تو

  را خواهد شست

اسمان سربی رنگ

 من درون 

  قفس

  سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد ،نگاهم تا دور

 وای

  باران باران

 پر مرغان

  نگاهم را شست

 خواب

  رویای فراموشی هاست

 خواب را دریابم

   که در آن  دولت

   خاموشی هاست

 من شکوفایی

   گلهای امیدم را

در رویاهایم   می بینم و

  ندایی

   که به من می گوید

 گرچه شب تاریک است،

  می قوی دار ،

  سحر نزدیک است .

زائر حرم.....

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

                                                        در لحظه هاي ناب تنهایی

                                    كه تو را حس مي كنم در اعماق وجود خويش

                                شعر هايم تكرار لحظه هاي با تـــو بودن مي شود

                                                   تكرار لحظه هاي تبسم

                                               و آنگاه ، من در تو گم مي شوم

                                               دلم مي خواهم با چشمان تو ببينم

                                           با دستان تو بگيرم با دهان تو حرف بزنم

                                                       و با قلب تو حس كنم

                                   و در پناه عشق ،

سر به آسمان بسايم هر دم از تو بگويم

                                                          

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

کاش هوای شهر، پر از باران بود

کاش می دانستم چرا هوای این شهر، پر از بی مهریست

کاش می دانستم که چرا، در و پیکرش توام از بی گاریست


کاش در این شهر یک بار، پریدن شرط اول بود

کاش آسمانش یک شب، فقط یک شب بی مرز بود


کاش هوای شهر، پر از باران بود

ای کاش که بارانش،یک بار برایم آشکار بود


کاش این شهر، بی هوا بود، بی باران بود

ای کاش به جای آن، فقط یک بار آرام بود


کاش حد و مرزها، سر جایش بودند

ای کاش در این شهر یک بار، همه خندان بودند


کاش می شد امشب، به جای خواب، بازی کرد

صدا کرد،خندید، زیر آواز زد


کاش نرود خوابم، آرزوهایم کم نیست

افسوس که شهر خالیست،اما جای یک رویا نیست


شهر تاریکست،آسمانش بی نور

ماه من خوابیدست،چشمان من باز است


ما زیاران ..........

ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آن چه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز ما دم همت بر او بگماشتیم
نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد جانب حرمت فرو نگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا ما محصل بر کسی نگماشتیم

سخنان بزرگان درباره‌ی خوشبینی و بدبینی

 

اگر كسی در روند كسب و تجارت، دچار ناامیدی و بدبینی شود، آنجا نقطه‌ی پایان پیشرفت اوست.((كیم وو چونگ))  

 

اگر خواهان عشق هستیم، بهتر است جویای خوبی‌های مردم باشیم؛ حتی اگر از این راه، گونه‌ای خوشبینی نابخردانه را بر خود هموار كرده باشیم.((لئوبوسكالیا))  

 

آنجا كه نوری نیست، آدم خوشبین شاید پرتوی ببیند، ولی بدبین چرا همواره می‌خواهد آن را خاموش كند؟((میشل دوسن‌ پیر))  

 

حتی كارهای نادرست‌مان می‌توانند سبب خوشبینی باشند، اگر از رهگذر آنها فرصت‌هایی برای بازآموزی و آگاه‌تر شدن فراهم آید.((لئوبوسكالیا))  

 

در زمانه ی ما نسبت به كسی كه به خود باور دارد، بدگمان می شوند.((نیچه))  

 

دنیا آنگونه كه خیال كرده ایم نمی ارزد؛ این تقریباً مطمئن ترین حقیقتی است كه بدگمانی ما در نهایت به دست آورده است.((نیچه))  

 

آدم مغرور حتی نسبت به موجوداتی كه او را به پیش می برند آزرده خاطر می شود؛ او اسبهای ارابه خود را با بدبینی می نگرد.((نیچه))  

 

هر بار كه انسان های بس هوشمند دستخوش پریشانی می شوند، بدبینی دیگران به سخن آنان آغاز می شود.((نیچه))  

 

احساس های عاطفی بین زن و مرد از نظر سرعت متفاوت است و به همین دلیل، سوء ظن بین زن و مرد هرگز پایان نخواهد پذیرفت.((نیچه))  

 

ایراد، خیانت، سوءظنی شادمانه و میل به تمسخر، همگی نشانی از سلامت است و هر امر بی قید و شرطی، نشانی از بیماری.((نیچه))  

 

اندیشیدن، همیشه انسان را به سوی خوش‌بینی می‌كشاند و خوش‌بینی، برابر با خودسازی و دگرگونی است.((استیو چندلر))  

 

یك فرد خوش‌بین، با اندیشه‌ی بسیار، خود را دگرگون خواهد كرد. حال آنكه، یك فرد بدبین، نه می‌اندیشد و نه به كنش می‌پردازد.((استیو چندلر))  

 

افراد بدبین هرگز دوست ندارند با مسایل روبرو شوند. از آنجا كه گمان می‌كنند باید هر كاری را درست و بدون كاستی انجام دهند، به راستی هیچ كاری را نمی‌توانند انجام دهند.((استیو چندلر))  

 

افراد خوش‌بین، هم تندرست‌ترند و هم داراتر.((مك گینس))  

 

یك فرد خوش‌بین به خوبی می‌داند كه زندگی، بالا و پایین دارد و از پایین افتادن‌ها هیچ هراسی ندارد و در آن زمان هم در اندیشه‌ی چاره‌جویی است تا بتواند خود را از سختی‌ها بیرون بكشد.((استیو چندلر))  

 

فراموش نكنید كه "بدبینی"، همیشه راه نوآوری را می‌بندد.((استیو چندلر))  

 

همیشه افراد پیشگام، آفریننده و كاوشگر، افرادی یكه و تنها هستند كه به تنهایی با تضادهای درونی، ترس‌ها و سپرهای دفاعی خود در برابر خودخواهی و غرور و حتی در برابر پارانویا [ =جنون بدبینی ] مبارزه می‌كنند.((آبراهام مازلو))  

 

پذیرش دشواری‌ها و پذیرفتن و دست و پنجه نرم كردن با آنها، یكی از ویژگی‌های افراد خوش‌بین است.((استیو چندلر))  

 

اگر یك هفت تیر، پشت سر افراد بدبین بگذارید، بی‌درنگ از این حس "ضد زندگی" بودن درمی‌آیند و ناگهان به میلیون‌ها بهانه برای زنده بودن می‌اندیشند.((چسترتون))  

 

حقیقت این است كه هر اندازه هم مثبت و خوش‌بین باشیم، شرایطی در زندگی وجود دارد كه طرح‌ها، روش‌ها و برنامه‌های پیش‌بینی شده‌ی ما كارساز نخواهد بود.((آنتونی رابینز)) 

 

خوش‌بین كسی است كه همه جا چراغ سبز می‌بیند. بدبین كسی است كه تنها چراغ قرمز می‌بیند. ولی خردمند راستین كسی است كه رنگ نمی‌بیند.((آلبرت شوایتزر))  

 

چنانچه شكاك و بدبین باشید، هرگز نمی‌توانید پیشه‌ای را راه‌اندازی كنید.((آنتونی رابینز)) 

 

من به استادهایی كه حتا نمی توانند ناظم مدرسه شوند بدبین هستم.((فرناندو پسوا))  

 

من آدم خوشبینی هستم؛ فكر نمی كنم اگر جز این باشم، حال و روز ام بهتر از این باشد.((وینستون چرچیل))  

 

مردم دوست دارند در پیرامون كسانی باشند كه خوشبین، مثبت، شاد و دارای خودباوری هستند.((ریچارد تمپلر))  

 

بدبینی، در هیچ جنگی پیروز نمی شود.((دو وایت دی . آیزنهاور))  

 

چه دودمانی از بد اندیشان برجاست؟ هیچ.((اُرد بزرگ))  

 

بدگمان كسی است كه فكر می كند تمام مردم دنیا به بدی او هستند.((باب باركر))  

 

بداندیش همیشه كارش گره می خورد.((اُرد بزرگ))  

 

از یك خود كامه، یك بدكار، یك گستاخ و یا كسی كه سرفرازی درونی اش را رها كرده، چشم نیك اندیش نداشته باش.((جبران خلیل جبران))  

 

هیچ منظره ای غم انگیزتر از دیدن یك جوان بدبین نیست.((مارك تواین))  

 

خوش بین ها و بدبین ها هر دو به بشر خدمت كرده اند؛ اولی با آفریدن هواپیما و دومی با آفریدن چتر نجات!((جرج برنارد شاو))  

 

وقتی به دنیا نگاه می كنم، بدبینم، اما وقتی به مردم نگاه می كنم، خوشبین هستم.((كارل راجرز))  

 

چه نشانی از بد اندیش به جا است؟ هیچ.((اُرد بزرگ))  

 

یك انتقاد بی نام و امضا چیزی در حد یك نامه بی نام و نشان است و بنابراین باید با همان بدگمانی براندازش كرد.((آرتور شوپنهاور))  

 

برای آنكه شراكت را جایگزین رقابت كنید، باید سوء ظن را كنار بگذارید و در مقام حمایت از یكدیگر برآیید.((جان ماكسول))  

 

مردم از كسی كه به همه چیز و همه كس بدگمان باشد، دوری می جویند.((جان ماكسول)) 

 

فرق میان من و تو در شنیدن است؛ تو صدای بسته شدن در را می شنوی و من صدای باز شدن آن را.((؟))  

 

آدم بدبین، سختی را در هر فرصتی می بیند، آدم خوش بین فرصت را در هر سختی.((وینستون چرچیل))  

 

زمانی كه شما به بدبینی خو بگیرید، بدبینی به اندازه خوشبینی مطلوب و دوست داشتنی است.((آرنالد بنت)) 

 

یك بطری كه تا نیمه آب داشته باشد، از نظر یك فرد خوشبین نیمه پر است، اما از نظر یك فرد بدبین نیمه خالی به شمار می رود.((جرج برنارد شاو))  

 

فرد خوشبین اظهار می دارد كه ما در بهترین دنیای ممكنه بسر می بریم و شخص بدبین بیمناك است كه نكند سخن او راست باشد.((برانچ كامل))  

 

جایی كه در آن خوشبینی بیش از هر جای دیگر رواج و رونق دارد، تیمارستان است.((هاولاك الیس))  

 

بدبینی نشانه ناتوانی است. زیرا كسی كه شایستگی تسلط بر زندگی خود را ندارد، احساس بدبینی می كند.((هاریو))  

 

بدگمانی و بدبینی پرده ایست كه میان ما و دیگران كشیده می شود و هیچ وقت نمی گذارد رشته دوستی خود را با آنها محكم ساخته و از نعمت وفا و محبت بهره مند شویم.((لرد آویبوری)) 

 

 

زائر حرم.....

اینجا زمین است

 رسم ادم هاش عجیب است

گم که می شوی

بجای این که دنبالت بگردن

فراموشت می کنند

که به روی ناامیدی در بسته باز کردن

همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن

همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن

زمدینه تا به کعبه سرو پا برهنه رفتن

دولب از برای لبیک به وظیفه باز کردن

به مساجدو معابد همه اعتکاف جستن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر نباشد

که به روی ناامیدی در بسته باز کردن

«شیخ بهایی»

تنهايي ام ر ا دوست دارم ... !!

 

تنهایی ام را دوست دارم

خوش لحظه هایی است... !!

ميروم آرام و آهسته در سكوت

بي حرف ، بي صدا ، بي نگاه

تا كسي نبيند، نشنود ، و نگويد احساسم را...!!!

عادت دارم برگهاي سفيد بي متن دفترم را ورق بزنم

عادت دارم در تنهايي زيرسقف آسمان قدم بزنم

عادت دارم در رویاهایم غرق شوم و فریاد بزنم

تنهايي ام را دوست دارم .... !!!

مي ترسم از خودم ، از تو ،‌از تمام آدمها

مي ترسم از نگاههای نامهربان

مي ترسم از فرياد بدون پاسخ

می ترسم از گریه بدون نوازش

مي ترسم از سكوت بی پایان .... !!!

اما... !! تنهايي ام ر ا دوست دارم ... !!

در این سکوت و تنهایی

می نویسم ....

از خودم ، از تنهايي ام ، از عشق... !!!!

تنهايي ام ر ا دوست دارم ... !!

 

تنهایی ام را دوست دارم

خوش لحظه هایی است... !!

ميروم آرام و آهسته در سكوت

بي حرف ، بي صدا ، بي نگاه

تا كسي نبيند، نشنود ، و نگويد احساسم را...!!!

عادت دارم برگهاي سفيد بي متن دفترم را ورق بزنم

عادت دارم در تنهايي زيرسقف آسمان قدم بزنم

عادت دارم در رویاهایم غرق شوم و فریاد بزنم

تنهايي ام را دوست دارم .... !!!

مي ترسم از خودم ، از تو ،‌از تمام آدمها

مي ترسم از نگاههای نامهربان

مي ترسم از فرياد بدون پاسخ

می ترسم از گریه بدون نوازش

مي ترسم از سكوت بی پایان .... !!!

اما... !! تنهايي ام ر ا دوست دارم ... !!

در این سکوت و تنهایی

می نویسم ....

از خودم ، از تنهايي ام ، از عشق... !!!!

امید به خدا......

چقدر زیبا گفت مترسک :

وقتی نمی توان و نمی شود رفت

همین یک پا هم اضافی است ...!!!

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

 

 

 

 

 

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم


ندانستیم اگر، از سر بدانیم

بیا اولاد آدم را از این پس


همان اعضای یک پیکر بدانیم



نه اینکه دیگران را بدترین عضو


و خود را کاملاً جیگر بدانیم



نه اینکه خلق را در آفرینش


مس و خود را فقط گوهر بدانیم



چرا خود را قشنگ و دیگران را


شبیه خرس یا عنتر بدانیم ؟



چرا در بین کلّ خواستگاران


فقط خر پول را شوهر بدانیم



و اموال پدر زن را چرا از


صفات خوب یک همسر بدانیم



درست است اینکه خود را فیلسوف و


خلایق را تماماً خر بدانیم؟



چرا هر صحبتی را زرت و پرت و


کلام خویش را محشر بدانیم



چرا در هر هنر یا حرفه، خود را


وجودی کاملاً برتر بدانیم



بس است اینقدر هی فیس و افاده


بیا تا قدر یک دیگر بدانیم

 

پروردگارا

 

بر من نظر كن..

اما نه به اندازه ي ارزش ولياقتم زيرا ازآن بي بهره ام..

بلكه به اندازه ي عشقم، به اندازه ي اشتياقم،


به اندازه ي نيازم


نه نياز به آسايش

نياز به رسيدن...

توجهم كن و فراموشم مكن

نه به اندازه ي عشق ونيازم ،زيرا بسيار ناچيز است

بلكه به اندازه ي كرامت ورحمتت


ياريم كن..

نه به اندازه ي استحقاقم،بلكه به اندازه ي مهرورافتت

اي بخشاينده ي گناهان

نبخشاي خطاي كوچكم را

زيرا بخشايشت گستاخم مي كند




وبه من جسارت انجام گناهان بزرگتررا مي دهد.


عذابم ده و مجازاتم كن



بسيار بيشتر از گناهم

اما بسيار كمتر ازخشمت

زيرا هنگام خشم رها مي كني مرا تانابود شوم..

وهنگام خرسندي با مهرباني مجازات مي كني



مرا كه تا فرصتي باقيست برگردم

تنبيه تورا بخششت مي دانم وآن را بسياردوست مي دارم..

صبر ده مرا....بيشتراز دردم

و درد ده مرا....كمتر از صبرم

آنقدربرصبر من بيفزاي تا غلبه كند برهردردي..

آنگونه كه حتي دردشوارترين لحظات قلبم آرام

وخشنود باشد

خشنود باش از من با آن كه مستحق خشمم


آمين يا رب العالمين...


  « ویکتور فرانکل »

 

خدا چشم به ما دوخته است

و انتظار ندارد

نومیدش کنیم

 

            

گاهی....

 
گاه می رویم تا برسیم.
کجایش را نمی ‌دانیم.
فقط می‌ رویم تا برسیم ...


بی خبر از آنکه همیشه رفتن راه رسیدن نیست.
گاه برای رسیدن باید نرفت، باید ایستاد و نگریست.
باید دید، شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت کند.
باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده

 

 

ادامه نوشته

مرد نماد کوه است , مغرور و تنها و غمگین

مردانه که دلت بگیرد کدام زن میخواد آرامت کند؟
 
مردانه که بغض کنی چه زنی توانایی آرام کردنت را دارد؟

مرد که باشی حق این ها را نداری !
 
مرد که باشی حق ات فقط در دل نگهداشتن است
...
مرد که باشی از دور نمایی کوه را داری , مغرور و غمگین و تنها

مرد که باشی شب که دلت بگیرد یک نخ سیگار روشن میکنی و
 
خودت را پشت دودش پنهان میکنی

مرد نماد کوه است , مغرور و تنها و غمگین




What women want men who can calm your heart?
What woman has the ability to slow, letting the tears you male?

You see that man right there!
You're right in the heart of man which is in keeping
!
You're the man of the mountain landscape, proud and sad and lonely

The man who lit a cigarette would be the night that you do and you're hiding behind the smoke

Symbol is the mountain man, proud and alone and sad

 

خداوند باران و نقل و تگرگ/

به نام خداوند رنگين كمان /

خداوند بخشنده ي مهربان /

 خداوند زيبايي و عطر و رنگ /

خداند پروانه هاي قشنگ/

خداوند باران و نقل و تگرگ/

نفس هاي باد و تپش هاي برگ/

خدايي كه سرشار از آرامش است/

طرفدار سرسبزي و دانش است/

خدايي كه از بوي گل بهتر است/

و از نور باران صميمي تر است/

خداي صميمي، خداي سلام/

خداي غزل ، قصه ي ناتمام/

خدايا به ما مهرباني بده/

دلي ساده و آسماني بده.

خدایا . . .



سیب که شیرین است
سهل!
تو بگو، زهر!
هرچه که باشد . . .
بیار،با تمامـ وجود ﻣﮯ بلعمـ . . .
تو فقط مرا از این دنیا بنداز بیرون . . .!

بی خیال +18

 

امشب دلم میخواهد به كسی بگویم

'' دوستت دارم.''

تو نهراس و آنكس باش.

بگذار با هر آنچه در توان دارم همین امشب به تو ثابت كنم كه دوستت دارم.

بگذار برایت نقش آن دلباخته ای را بازی كنم كه لحظه ای دور از محبوب خویش

 زندگی را نمیتواند...

 

بی خیال +18

زائر حرم........

کاش می دانستی
عشق من معجزه نیست
عشق من رنگ حقیقت دارد
اشک هایم به تمنای نگاه تو فقط می بارد

کاش می دانستی 
حمیدی هست که احساس تو را می فهمد 
حمیدی از تب عشق تو دلش می گیرد 
حمیدی از غمت امشب به خدا می میرد

کاش می دانستی
تو فقط مال منی
تو فقط مال همین قلب پر از احساس منی
شب من با تو سحر خواهد شد

تو نمی دانی من
چه قدر عشق تو را می خواهم
تو صدا کن من را
تو صدا کن مرا که پر از رویش یک یاس شوم
تو بخوان تا همه احساس شوم

کاش می دانستی
شعرهای دل من پیش نگاه تو به خاک افتاده است
به سرم داد بزن
تا بدانم که حقیقت داری
تا بدانم که به جز عشق تو این قلب ندارد کاری
باز هم این همه عشق
این همه عشق برای دل تو ناچیز است

آسمان را به زمین وصل کنم؟
یا که زمین را همه لبریز ز سر سبزی یک فصل کنم؟
من به اعجاز دو چشمان تو ایمان دارم
به خدا تو نباشی
بی تو من یک بغل احساس پریشان دارم

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

 الدُّنْيَا مَعْدِنُ‏ الشَّرِّ وَ مَحَلُّ الْغُرُور.
عموما جهان جايگاه بدى و مركز مكر و فريب است . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص135

بود دنيا چو معدن از بدى پر ****اگر جوينده باشى مى برى در
مقام و مركز مكر و فريب است ****سراسر پرفراز و پرنشيب است

کاش تمام حرف ها و نیت ها خالی از نیرنگ بود

 

جای پاهای من و او همه جا

دیده بودی آیا ؟

جای پایی که نشان از گذر حادثه بود

                  در پی رفتن او

                  روی آن برف سپید

                               یا ندیدی شاید ؟

   گویمت باز ز اندوه سپید

                   در پس هر قدمی

                         داغ دردی دیگر

                            می نهادش بر جای

                                  می شنیدی آن دم

                                      آهِ آن برف در این دشت سپید

   در گذرگاه زمان

          دیگر از دشت سپید

                        اثری دیده نشد

                        جای پاهای من و او همه جا

                                   اثر از داغ و درفشی می کرد

                                          که نشاندیم بر آن سینه برف

                                                            وای از آن لحظه تلخ

لیک بگذشت زمستان و نبود

          در بهاران اثر از آن همه درد

                                   آفتابی تابید

                                         گرم بر دشت سپید

                                                 جای پا ها گم شد

                                                           سبز گردید سفید

جای پاهای من و او همه جا

دیده بودی آیا ؟

جای پایی که نشان از گذر حادثه بود

                  در پی رفتن او

                  روی آن برف سپید

                               یا ندیدی شاید ؟

   گویمت باز ز اندوه سپید

                   در پس هر قدمی

                         داغ دردی دیگر

                            می نهادش بر جای

                                  می شنیدی آن دم

                                      آهِ آن برف در این دشت سپید

   در گذرگاه زمان

          دیگر از دشت سپید

                        اثری دیده نشد

                        جای پاهای من و او همه جا

                                   اثر از داغ و درفشی می کرد

                                          که نشاندیم بر آن سینه برف

                                                            وای از آن لحظه تلخ

لیک بگذشت زمستان و نبود

          در بهاران اثر از آن همه درد

                                   آفتابی تابید

                                         گرم بر دشت سپید

                                                 جای پا ها گم شد

                                                           سبز گردید سفید

عشق

 
 
 
دختری کنجکاو میپرسید:ایها الناس عشق یعنی چه؟

دختری گفت: اولش رویا
آخرش بازی است و بازیچه

مادرش گفت: عشق یعنی رنج
پینه و زخم و تاول کف دست

پدرش گفت: بچه ساکت باش
بی ادب! این به تو نیامده است

رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: راه پر خم و پیچ

در کلاس سخن معلم گفت:
عین و شین است و قاف، دیگر هیچ

دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟

مفلسی گفت: عشق پر کردن
شکم خالی زن و فرزند

شاعری گفت: یک کمی احساس
مثل احساس گل به پروانه

عاشقی گفت: خانمان سوز است
بار سنگین عشق بر شانه

شیخ گفتا:گناه بی بخشش

واعظی گفت: واژه بی معناست

زاهدی گفت: طوق شیطان است

محتسب گفت: منکر عظما ست

قاضی شهر عشق را فرمود
حد هشتاد تازیانه به پشت

جاهلی گفت: عشق را عشق است

پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت

رهگذر گفت: طبل تو خالی است
یعنی آهنگ آن ز دور خوش است

دیگری گفت: از آن بپرهیزید
یعنی از دور کن بر آتش دست

چون که بالا گرفت بحث و جدل
توی آن قیل و قال من دیدم

طفل معصوم با خودش می گفت:من فقط یک سوال پرسیدم!

حقيقت داره دلتنگي .....

حقيقت داره دلتنگي

دليل اينکه آرومم ،اميد لمس دست هاته

همين لبخند پنهاني ،کنار لحن گيراته

دليل اينکه تنهايي ، همين دست هاي تنهامه

همين دنياي تاريکم ، همين ترديد چشمامه

شبيه حس پژمردن ، دچار شک و بي رنگي

من و روحم ، تو تنهايي ، حقيقت داره دلتنگي

هنوزم مي شه عاشق شد ، هنوزم حال من خوبه

ببين دنيا پر از رنگه ، هنوزم عشق ...

تو درگيري ، نمي دوني ، چه رويايي به من دادي

اگه فکر مي کني سردم ، برو رد شو ، تو آزادي

نمي دوني چقدر سخته ، تو پشت نبض ديواري

نمي دونم تو اين روز ها ، چه احساسي به من داري

شبيه حس پژمردن ، دچار شک و بي رنگي

من و روحم ، تو تنهايي ، حقيقت داره دلتنگي

هنوزم مي شه عاشق شد ، هنوزم حال من خوبه

ببين دنيا پر از رنگه ، هنوزم عشق ...

نه اينکه سرد و مغرورم ، نه اينکه دور از احساسم

بذار دست دلم رو شه ، بذار رويا رو بشناسم

تموم شهر خوابيدن ، من از فکر تو بيدارم

يه روز مي فهمي از چشمام ، چه احساسي به تو دارم

شبيه حس پژمردن ، دچار شک و بي رنگي

من و روحم ، تو تنهايي ، حقيقت داره دلتنگي

هنوزم مي شه عاشق شد ، هنوزم حال من خوبه

ببين دنيا پر از رنگه ، هنوزم عشق ...

زائر حرم.....

 

تو را به جاي همه ي کساني که نشناخته ام دوست ميدارم

تو را به خاطر عطر نان گرم دوست ميدارم

براي برفي که آب ميشود دوست ميدارم

تو را براي دوست داشتن دوست ميدارم

تو را به جاي همه ي کساني که دوست نداشته ام دوست ميدارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست ميدارم

براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت

 لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست ميدارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست ميدارم

براي پشت کردن به آرزوهاي محال

 به خاطر نابودي توهم و خيال دوست ميدارم

تو را بي آنکه دوستم بداري دوست ميدارم

تو را براي دوست داشتن دوست ميدارم

تو را به خاطر دود لاله هاي وحشي

به خاطر گونه ي زرين آفتاب گردان

براي بنفشي بنفشه ها دوست ميدارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست ميدارم

تو را به جاي همه ي کساني که نديده ام دوست ميدارم

تو را براي لبخند تلخ لحظه ها پرواز شيرين خاطره ها دوست ميدارم

تو را به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد دوست ميدارم

اندازه ي قطرات باران اندازه ي ستاره هاي آسمان دوست ميدارم

تو را اندازه ي خودت ، اندازه ي آن قلب پاکت دوست ميدارم

تو را براي دوست داشتن دوست ميدارم

زندگی همان شوق فردایی است که نخواهـد آمـد..


تـو نـه در دیـروزی و نـه در فردایی ،


ظـرف امـروز پـر از بـودن تـوست ،زنـدگی را دریـاب...


زائر حرم.....

این روزها هـــــوا خیلی بـــــــد است ...!

ســـــرد است ،

یــــــــخ است ،

دلـــگیر است ،


امــا ...!!!

هــــوا خــــوب و بــــــدش فرقی ندارد ...!

مـــهم هـــوای توست !!!

...به هوای تو نفس میکشم"هنــــوز" ...!!!

خوابیـــده ام .
نگران نباش !!

هوشیاری آنسوی ِ دریای ِ دلم غرق شده است !!!
خیالت راحت ...

هر چقدر دوست داری
بی وفـــایی کــن ......

میگذارم پــــای کـــــــابوس هایم.......!!!!

سرمنشاء حكمت   


قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

 رأْسُ الْحِكْمَةِ لُزُومُ‏ الْحَقِ‏ وَ طَاعَةُ الْمُحِقِّ.
همراهى با حق و راستى سرچشمه حكمت و دانش و پيروى از شخص ‍ حقدار است . عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ؛ ص263

بود همراهى از حق و حقيقت ****سر دانش بدستور شريعت
كه حق و راستى باشد سرتن ****تن بى سر نمى ارزد به ارزن

و آن زمان.......

و آن زمان که عاشق می شوی
و می دانی که عشقی هست
و باور داری کسی تو را دوست دارد
و در آن شبهای سرد و یخبندان با تو می ماند...
در آن لحظات می فهمی
دوست داشتن چقدر زیباست
و آن زمان که کسی در فراسوی خیال تو نیست
و تو تنهای تنها
در جاده های برهوت زندگی قدم می زنی
تنها اوست(خدا) که به تو
آرامش خیال می دهد

گل نرگس

 

دل بی تو تمنا نکند کوی منا را

زیرا که صفايي نبود بی تو صفارا

ای دوست مرانم زدر خویش

کز پیش مرانند شهان خیل گدارا

باز آی که تا فرش کنم دیده به راهت

حیف است که بر خاک نهی آن کف پارا

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

 

به جویبار که در من جاری بود

به ابرها که فکرهای طویلم بودند

به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من

از فصل های خشک گذر میکردند

به دسته های کلاغان

که عطر مزرعه های شبانه را

برای من به هدیه میآورند

به مادرم که در آینه زندگی میکرد

و شکل پیری من بود

و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را

از تخمه های سبز میانباشت - سلامی ، دوباره خواهم داد

میآیم ، میآیم ، میآیم

با گیسویم : ادامهء بوهای زیر خاک

با چشمهام : تجربه های غلیظ تاریکی

با بوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار

میآیم ، میآیم ، میآیم

و آستانه پر از عشق میشود

و من در آستانه به آنها که دوست میدارند

و دختری که هنوز آنجا ،

در آستانهء پر عشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد

من و تو

چایت را بنوش
نگران فردا نباش
از گندم زار من و تو
مشتی کاه می ماند
برای بادها.....

شهریار.....

استاد محمدحسین شهریار را به سبب غنا و استحکام شعری ، تنوع آفرینش های هنری و از همه مهمتر جاذبه ، نفاذ و رواج کلام می توان یکی از بزرگترین شاعران قرن حاضر ایران دانست. در قلمروی نقد ادبی ایران از دیرباز سخن سنجان نکته پرداز همه از یک دل و یک زبان ، لب به تحسین شهریار گشوده اند.ملک الشعرای بهار با عنایت به اشعار شهریار درباره شخصیت او می گوید: «شهریار نه تنها افتخار ایران است بلکه افتخار مشرق زمین به شمار می رود.»
ادامه نوشته

آرامش ...

 

سهم قلبی ست که در تصرف خداست ...

قلبتان آرام و لحظاتتان خدایی ...

چقدر سخته....

چقدر سخته :

هی فریاد بزنی و هیچ کس نشنوه

در حال پرپر شدن باشی و هیچ کس نبینه

بگی مشکل دارم و هیچکس درک نکنه

مثل یه میخ باشی و بی گناه زیر چکش له بشی

چقدر سخته وقتی به دیگران احتیاج داری هیچکس کنارت نمیمونه

چقدر سخته میبینی کسانی که ادعای دوستی و فامیل بودنو دارن فقط نابود شدنتو تماشا میکنن

چقدر سخته وقتی احتیاج به همدردی داری حتی یه نفر هم پیدا نمیشه

چقدر سخته ببینی عمرت داره میره و هنوز هیچ کار مهمی تو زندگیت نکردی

چقدر سخته ببینی کسانی که یه عمر دورت بودن حالا که بهشون احتیاج داری دورتو خالی میکنن

چقدر سخته که میبینی داری نابود میشی و هیچ کاری نمیتونی بکنی

چقدر سخته که ببینی همه چشماشونو رو تو میبندن چون دیگه بدردشون نمیخوری

چقدر سخته که میبینی جوونی و همه فقط می خوان تا اونجاییکه جون داری ازت بیگاری بکشن

چقدر سخته بین کسانی زندگی کنی که نه تو رو میبینن و نه صداتو میشنون

چقدر سخته همه اینا رو ببینی و بعد همه هی میگن که میخوان کمکت کن ولی هیچ کاری نمیکنن

سخت تر از همه اینا اینه که میبینی هیچ وقت رو کمک کسی حساب نکردی و رو پای خودت

ایستادی. حالا که به این روز افتادی همه تنهات میزارن. دوست دارم جایی برم آدماش

اینطوری نباشن. شاید اصلا جایی برم که آدم نداشته باشه

اما میترسم از اینکه شاید هرجا برم آسمون همین رنگی باشه

اولین روز دبستان بازگرد

اولین روز دبستان بازگرد کودکی ها شاد و خندان باز گرد

باز گرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگر خش خش جاروی با پا روی برگ

همکلاسیهای من یادم کنید باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسیهای درد و رنج و کار بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم لا اقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من بازگرد این مشقها را خط

در اندرون من خسته دل!

 
... ناچار تقدیر خودت را .......
 

از شرم وقتی خیس آبت کرده باشند...

وقتی به زور قرص خوابت کرده باشند...

زیر و بمت وقتی بلرزد با تکانی...

...

وقتی که جم خوردی خرابت کرده باشند...

وقتی که خنجرهای تا دندان مسلح...

از پشت بر قلبت اصابت کرده باشند...

وقتی درون چارچوبی حبس باشی...

وقتی به یک دیوار قابت کرده باشند...

وقتی که دردت قابل درمان نباشد...

وقتی که دکترها جوابت کرده باشند...

ناچار تقدیر خودت را می پذیری...

از قبل وقتی انتخابت کرده باشند!

طلب عشق زهر بی سر و پایی نکنیم ...

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
گر چه در خویش شکستیم صدایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست ؛
گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم ؛
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند ؛
طلب عشق زهر بی سر و پایی نکنیم ...

زندگی.....

زندگی دفتری از خاطره هاست

یک نفر در دل شب

یک نفر در دل خاک

یک نفر همدم خوشبختی هاست

یک نفر همسفر سختی هاست

چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد

ما همه همسفریم دیر یا زود میگذریم

" بهترین باش تا بدترین ها یادت کنند "

آهاااای آشنای من....

زمین خانهٔ غریبی است

و من هر روز،

در غربت این خانه

دنبال آشنایی می‌گردم.

آهای آشنا،

آهاااای آشنای من،

من غریبم!

دیگر این زمین،

این شهر،

این خانه،

به خدا هیچ چیز

هیچ کس...

فقط تو آشنا،

آشنای من!

وقتی بغض گلویم را می‌گیرد،

وقتی برای خوردن یک استکان چایی هم زیر بار منّت کسی نمی‌روم،

حتّی وقتی از اینجا خسته می‌شوم،

حتّی وقتی از دست همه خسته می‌شوم،

فکر می‌کنم کسی هست...

آشنای من!

چقدر بر من خرده می‌گیرند!

خودم نیز می‌دانم

بهتر از همه می‌دانم

دیگر فصل سرودن این نوع شعرها گذشته است!

ولی اعتراف می‌کنم که ریشه در اعصار و قرون گذشته دارم.

من متعلق به عصر شعر و شطحم،

متعلق به عشق سال‌های وبا،

مربوط به سال‌های خوش بینوایان،

مربوط به فصل‌های پایانی جنگ و صلح

....

آشنای من کجایی؟

نگو نیستم،

نگو خیالی بیش نیستی،

نگو هیچ پیوندی با این دل پریشان من نداری،

نگو که دوستم نداری،

نگو که باور نمی‌کنم!

تو هستی،

تو هستی...

عاشقانه ترین ترانه شب

 

امشب از شميم عطر نياز تا نگاه عاشقانه لبريزم

دوست دارم از نگاه معصومت همچو شبنمی شوم بياويزم


عاشقانه ترين ترانه شب هديه بر غم لبان خاموشت

در طلوع بی كرانه عشق آسمان پرستاره تن پوشت


خيره در زلال شبنم ياس با بلور چشم تو هم رازم

در تلاطم واژگان سكوت تا حديث عشق را بی آغازم


آری آغاز دوست داشتن است گرچه پايان راه ناپيداست

من به پايان دگر نينديشم كه همين دوست داشتن زيباست...

((فروغ فرخ زاد ))

یادی از زائر حرم.....

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست .عشق ,آن شب مست مستش کرده بود.
فارغ از جام الستش کرده بود..!گفت یا رب لز چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای..خسته ام زین عشق دل خونم نکن ...مرد این بازیچه دیگر نیستم...این تو ولیلای تو...من نیستم!!گفت ای دیوانه لیلایت منم...در رگت ژنهان و ژیدایت منم...سالها با جور لیلا ساختی..من کنارت بودم و نشناختی

فریدون مشیری.....

مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان

من به تنگ آمده ام از همه چیز

ادامه نوشته

دیروز میمردند

 

و فراموش میشدند آرام آرام ،

امروز چه زود از یاد رفته ایم

بی آنکه بمیریم

عشق گاهی طعم وصلت می دهد

 

عشق گاهی خواهش برگ است در اندوه تاک
عشق گاهی رویش برگ است در تن پوش خاک

ادامه نوشته

كعبه را گفتم .....

كعبه را گفتم تو ازخاكي

 من ازخاك

چرا بايد بدورت من بگردم؟

ندا آمد

 توباپا آمدي بايد بگردي

،برو با دل بيا تا  من بگردم.

ما همچنان منتظریم

عشق پنهان شده در عصمت چشمان تو بود ،
اشک میزان تو بود ،
حجب عریان تو بود ، 
معرفت مصرعی از دفتر دیوان تو بود ،
آرزو داشت دلم در همه عمر ، که به جمعه سحری ، سر زده مهمان تو بود .

و ما همچنان منتظریم تا بیاید و آن واقعیت بزرگ واقع شود .

وارستگی

 

(قطعه‌ای از بهاگاواد گیتا)

اندیشه درباره اشیاء موجب تعلق خاطر شود
و از تعلق آرزو زاید
و از آرزو خشم پدید آید
و خشم مایه تشویش گردد
و تشویش نسیان آرد
و نسیان خرد را تباه گرداند
و تباهی خرد موجب هلاک باشد

ولی آنکه زمام نفس بدست خویش دارد با حواسی که فرمانبردار اویند
آزاد از قید حب و بغض در میان اشیاء می گردد
چنین کسی بسر منزل مقصود رسیده باشد
در این مقام همه غم ها پایان پذیرد
و دل که باین مرحله از سکون رسد عقل استقامت گیرد
و انرا که استقامت نباشد معرفت نباشد

و آن را که معرفت نباشد از مراقبه بهره نباشد
و بی مراقبه آرام جان حاصل نیاید
و بی آرام جان سعادت از کجا باشد
و دل که به دنبال حواس سرگردان دستخوش تشویش باشد و خرد را از راه برد
چون باد که کشتی را در آبها گمراه سازد
پس ای قوی دست آن که حواس خود را یکباره از اشیاء بریده باشد
صاحب یقین بود

چنین مردی آنگه که بر همه جهانیان شب است بیدار باشد
و آنگاه که جهانیان بیدارند او در خواب باشد
و خواهش دل او را از جای نبرد
چون دریا که از جویبار ها تیرگی نپذیرد

مردی که از بند آرزو آزاد است و از خواهش ها رسته
و از "من" و "مال من" گذشته
چنین کسی آرام جان یابد
این است مقام وصول ب حق ای پسر پریتا
کسیکه بدین مقام رسد رنگ فریب از او برخیزید
کسیکه این روش بکار بندد
اگر چه در واپسین دم زندگی باشد
به نیروانای حق فائز گردد

رنگ دنیا هنوز آبیست.....

پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز دوست همبازی نشو

بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما

قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت

هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟

حال ما را از کسی پرسیده ای ؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟

حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟

هرکجایی شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!

ای رفیق روز های گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد !