حرفی بگوی و از لب خود كام ده مرا

ساقی زپا فتاده شدم جام ده مرا

فرسود دل ز مشغله جسم و جان بیا

بستان زخود فراغت ایام ده مرا

رزق مرا حواله به نامحرمان مكن

از دست خویش باده گلفام ده مرا

بوی گلی مشام مرا تازه میكند

ای گلعذار بوسه به پیغام ده مرا

بنما تبسمی و خزانم بهار كن

ای نخل بارور گل بادام ده مرا

عمرم برفت و حسرت مستی زدل نرفت

عمری دگر زمعجزه جام ده مرا

ای عشق شعله بر دل پر آرزو بزن

چندی رهایی از هوس خام ده مرا

جانم بگیر و جام می از دست من مگیر

ای مدعی هر آنچه دهی نام ده مرا

مرغ دلم به یاد رفیقان به خون تپید

یا رب امید رستن از این دام ده مرا

بشكفت غنچه دلم ای باد نوبهار

خندان دلی بسان «امین» وام ده مرا