اينقدر فشار داد و من تحمل كردم تا اينكه بالاخره نتونستم تحمل كنم  ،

پا شدم و با چند تا مشت ازش تشكر كردم و كلي سر و صدا راه انداختم و پياز داغش رو زياد كردم

جوري كه با نارحتي رفت سر جاش و خوابيد !!!!

چند دقيقه بيشتر نگذشته بود كه برامون مهمون اومد ... داشتم براشون آب جوش تو ليوان جا ميكردم كه يه لحظه حواسم پرت شد و آب جوش ريخت رو دستم ، در حاليكه دست ديگم بند بود و مجبور بودم دستم رو همونجور نگه دارم ....با توجه به حضور مهمون حتي توان داد كشيدن هم نداشتم !!!!

انگشتم از سوزش سرخ شده بود

باورتون نميشه

دقيقا همون انگشتيم سوخت كه چند دقيقه پيش لاي گيره بود و من به خاطرش داد و بيداد راه انداخته بودم

در حالي دارم اينا رو براتون مينويسم كه هنوز داره انگشتم ميسوزه !!!!

خيلي درس گرفتم از اين سوختن !


الكي بزرگش كردم و بيشتر تحمل نكردم ...نتيجه اش اين بود كه چند دقيقه بعدش واقعا دستم سوخت !!!

دنيا همينجوريه ...اگه فيلم بازي كني ...اگه با خلق خدا غير واقعي رفتار كني ... عين همون فيلم سرت مياد ....حتي شديدتر