رفاقت ... !!!!

 قصه ی تلخی است که از نامش گریزانم

دلم عجيب گرفته است

سنگيني زيادي رو ي قلبم احساس مي كنم

حق دارد ... دلم ... !!!

آنقدر به بازيش گرفته اند

كه ديگر تواني برايش باقي نمانده است

گاهي فكر مي كنم اي كاش احساسي نداشتم

اي كاش دوستي نداشتم

اي كاش هميشه تنها مي ماندم

اي كاش دوستانم اينقدر گرگ صفت نبودند

رفاقت و اين همه پستي

رفاقت و اين همه دروغ

رفاقت و اين همه كثافت

رفاقت و اين همه نامردي

نمي دانستم گرگها معناي رفاقت را نمي دانند

اين گرگهاي انسان نمارا چه به رفاقت و دوستي... !!!

پست تر و هرزه ترو دريده تر از هر حيوان وحشي اند

اين انسانهاي دوست نما ... !!!

( سنگ صبور )