آقا حلالم كن كه حقت را هيچگاه ادا نكرده ام. حلالم كن كه هيچگاه حست نكردم. زمين به خاطر وجود تو ما را در خود فرو نمي برد. آسمان به خاطر وجود تو بر سرمان خراب نمي شود. اگر لطافت طبيعت در مقابل ديدگانمان پژمرده نمي شود، به خاطر وجود سراسر لطف توست. اگر كوهها از عظمت گناهانمان منفجر نمي گردند، به خاطر دعاهاي عظيم توست. اگر تجملات بي مايه مان، دل زيبايي را نمي شكند، به خاطر جمال بي آلايش توست.
حقيقت همين است كه ما همان كوفي صفتان ناسپاسيم.
مولا حلالم كن كه بارها دلت را شكسته ام. حلالم كن كه بارها صداي گريه ات را تا آسمان بالا برده ام. حلالم كن كه دير پيدايت كردم و هنوز نرسيده ام.
حلالم كن كه فقط ابرهايي را ديدم كه ديدگانم را تاريك مي كرد. حلالم كن كه ديده ي بصيرت نيافتم تا وجود خورشيديت را حس كنم.
حلالم كن كه انديشه ام كاخ نشيني بود و كلبه ي خاكي ات را فراموش كردم. فراموش كردم كه روي ديوار كلبه ات براي من نوشته بودي: �ما هرگز ياد شما را از خاطر فراموش نمي كنيم...�
حلالم كن آقا كه سنگ شدم به راه آمدنت.
حلالم كن كه فراموش كردم، تو دستم را گرفته اي. فراموش كرده ام اشك چشمانم را تو به جوشش وادار كردي، طعم هجران را تو به من چشاندي.
اين سايه ي تو بود كه قلب بي روحم را به تپيدن واداشت. ستاره ي ياد تو بود كه شب تارم را روشن نمود. گل روي تو بود كه باغ زمستاني دلم را شكوفا ساخت. ترنم حضور تو بود كه روح مرده ام را احيا كرد. حلالم كن كه فراموش كردم، خدا را تو به من شناسانده اي. درس عاشقي را از تو آموخته ام. حلالم كن كه فراموش كرده ام طعم غربتي را كه تو به من چشاندي، حلاوت معرفتي را كه از تو شروع شد و به تو ختم گشت.
فراموش كردم ثانيه هايي را كه لحظه هاي انتظار تو را ورق مي زنند و من وظيفه ام اين بود كه ثانيه ها را به تو برسانم. وظيفه ام بود پا به پاي ساعتها از دوريت اشك بريزم، تقويمها را براي ظهورت آماده كنم.
اما چه كردم؛ ثانيه ها را خسته كردم با اعمالم. ساعتها اشك بر ديدگانت جاري ساختم، تقويم خاطراتت را به فراموشي سپردم. تو را از ياد بردم و با غير تو مأنوس شدم.

حلالم كن.