جنبش وال استریت چیست؟
ريشه هاي قيام مردمي وال استریت:
در باب دلايل و رويكرد مردمي به انجام اعتراض هاي سراسري عليه نظام سرمايه داري در آمريكا كه در قالب جنبش تسخير وال استريت آغاز و با عناوين ديگر در ساير شهرها گسترش يافته، ديدگاه هاي مختلفي مطرح مي شود. برخي، تغييرات در ساختار فرهنگي و دروني جامعه آمريكا و برخي فوران ناهمگوني اجتماعي را مطرح مي كنند، برخي بر شرايط اقتصادي حاكم بر كشور و افزايش روز افزون فقر و گرسنگي و نياز 46 میلیون آمريكايي به كمك هاي دولتي را اولويت دانسته اند، برخي گسست ميان مردم و دولتمردان آمريكا را دليل اعتراض هادانسته و برخي نيز سياست خارجي و نارضايتي مردم از جنگ طلبي هاي دولتمردان و تزلزل موقعيت جهاني آمريكا را دليل اين اعتراض ها عنوان كرده اند. برخي نيز اين اعتراض ها را ادامه سياست هاي جدايي طلبانه برخي ايالت ها مانند تگزاس و ويسكانسين مي دانندكه در ماه هاي اخير، مطالبات جدايي طلبانه خود را تشديد كرده اند و اكنون در قالب اعتراض هاي سراسري ادامه مي دهند. برخي نيز بر افزايش فقر در جامعه و فاصله شديدطبقاتي تأكيد دارند، چنانكه مردم در شعار خود تأكيد دارند كه ما،99 درصد فقير در برابر يك درصدثروتمند مي باشيم. با توجه به ديدگاه ها و نظريه هاي مطرح شده و سيرتحولات سياست داخلي و خارجي آمريكا در چند دهه اخير،ريشه هاي شكل گيري جنبش وال استريت وسقف مطالبات مردم آمريكا كه البته برخي از آنها با مطالبات مردم اروپا يكسان است، در چند محور قابل بررسي مي باشد.
اعتراض به خروج از چارچوب ها:
بررسي تاريخي آمريكا نشان مي دهد كه ريشه اصلي ايجاد ايالات متحده و پذيرش تشكيل آن از سوي ايالت هاي مختلف، رسيدن به رفاه سراسري و به نوعي همگرايي ميان مردم ودولتمردان بود. در ساختار تعريفي آنها مردم و دولتمردان در كنار يكديگر براي رسيدن به جامعه آرماني نظير؛ رفاه سراسري، ترويج برابري و آزادي در داخل آمريكا و عرصه بين الملل و.... تلاش مي كردند. اين امر چنان نمود داشته كه ايالت ها هنگام پيوستن به ايالات متحده در قرن هفدهم از شروط ادامه پيوست به ايالات متحده را توانايي دولت فدرال در تأمين نيازهاي مردمي و همراهي آن با خواسته هاي مردم عنوان كرده اند. هر چند كه اين اصول به صورت كج دار و مريز در گذشته اجرا شده، امادر چند دهه اخير مشاهده مي شود كه ساختارسياسي آمريكا به مرور از اين امر عدول كرده و از رويكردهاي مردمي فاصله گرفته است. ساختار سياسي و اقتصادي آمريكا نشانگر آن است كه سياستمداران شامل سناتورها ونمايندگان كنگره، فرمانداران و صاحبان قدرت در بخش هاي مختلف ايالتي دركنار سران كاخ سفيد به جاي رويكردهاي مردمي در كنار صاحبان ثروت قرار گرفته و در نهايت به حاميان ومجريان خواست هاي ثروتمندان مبدل شدند، چنانكه مردم آمريکا در شعارهاي خود تأكيد دارند كه دولتمردان صرفاً حامي يك درصدجامعه كه شامل ثروتمندان است، مي باشند و 99 درصد ديگر سهمي از ساختار سياسي و اقتصادي كشورشان ندارند. تأكيدبر اموري مانند حذف وال استريت به عنوان مركز سرمايه داريدر آمريكا و حتي نظام سرمايه داري در جهان،تأكيد بر عدم پذيرش نظام دو حزبي جمهوريخواه و دموكرات و معرفي آنها به عنوان دست نشاندگان مشترك نظام سرمايه داري، اصراربر لزوم قطع كمك هاي دولتي به صاحبان ثروتو ... از نشانه هاي بيزاري مردم از وابستگي دولتمردان به صاحبان ثروت و جدايي آنها از ملت است. نمود عيني، قرار گرفتن سياستمداران و تصميم گيرندگان ارشد آمريكا در كنار طبقه خاص ثروتمندان را در ارائه بسته هاي اقتصادي براي خروج از بن بست اقتصادي مي توان مشاهده كرد. چنانكه جرج بوش در سال2008، 700 ميليارد دلار و اوباما در سال 2009، 800 براي مردم، دستاوردي نداشت. مجموع اين فرايند چنان بوده كه «چامسكي» نويسنده و تحليلگر بزرگ آمريكايي تأكيد مي كند، سياستهاي دولتمردان موجب گسست اجتماعي شده كه در كنار بحران اقتصادي، طغيان مردم آمريكا عليه سرمايه داري و دولتمردان به همراه داشته است
از هم پاشیده شدن روياهاي مردمي:
پس از فروپاشي شوروي سابق و نظام كمونيستي و سوسياليستي، سران غرب به ويژه آمريكايي ها با ادعاي تك الگوبودن نظام سرمايه داري تلاش كردند تا حاكميت خود بر جوامع غربي و سپس سراسر جهان را اجرايي سازند. پس از دو دهه مردم غرب دريافته اند كه اين ادعا نه تنها كارايي نداشته، بلكه صرفاًبراي اعمال ديكتاتوري حاكمان بر آنها بوده است كه موجب شده، آنها حاكميت طبقه اي محدود بر سراسرجامعه را بپذيرند. اين حقارت در چند بعد بر مردم غرب از جمله مردم آمريكا تحميل شده است از جمله:
الف) در حوزه داخلي مردم دريافته اند كه نظام سرمايه داري بر خلاف ادعاي رفاه، كاركردي براي آنها نداشته و چنانكه ذكر شد، طبقه ثروتمند محدود بر كل جامعه حاكم بوده اند. در اين ميان، نظام سرمايه داري با اعمال ديكتاتوري انحصاري قدرت با تركيبياز يك يا دو حزب نظير، ساختار آمريكا با محوريت جمهوريخواه و دموكرات،خواسته هاي سرمايه داران را بر جامعه تحميل كرده اند. نكته اساسي آنكه، اين سرمايه داري نه تنهادستاوردي براي رفاه مردمي نداشته، بلكه به گسست بنياد خانواده ها وساختار اجتماعي و تبديل مردم به افرادي صرفاًمادي بدون توجه به حقوق انساني و متعالي منجر شده است.
ب) در صحنه بين الملل در حالي كه سران آمريكا با ادعاي رفاه جهاني و كمك به ملت هابه اشغال ساير كشورها پرداخته اند اما در عمل همچناناز برخي حاكمان ديكتاتور حمايت كردهو حتي در اين راه، در برابر ملت ها قرار گرفته اند. اكنون ملت هاي غربي دريافته اندكه اين ادعاها، صرفاً فريبي براي تأمين منافع سرمايه دارانبوده و نه براي ارتقاي جايگاه جهاني ملتآمريكا و يا كمك به ساير ملت ها. چنانكه نمود آن را در جنايات صورت گرفته دركشورهاي تحت اشغال و بي تفاوتي غرب در برابر جنايات اشغالگرانقدس مي توان مشاهده كرد. تحولاتاخير خاورميانه و شمال آفريقا نيز نشان داد كه سران آمريكا براي منافع سرمايهداران از حاكمان ديكتاتوري حمايت كرده اند كه صرفاً تأمين كنندهمنافع نظام سرمايه داري بوده اند. اينديكتاتوري كه برگرفته از عملكردهاي سران غرب بوده اكنون به حقارتي براي مردم آمريكامبدل شده است به ويژه كه اين امر تزلزل جايگاه جهاني آنها را به همراه داشته است.
گسترش نهضت بيداري اسلامي ذر سراسر جهان:
بيداري اسلامي در كشورهاي عربي خاورميانه و شمال آفريقا، تحولات اروپا و اكنون آمريكا نشان مي دهد كه فرهنگي جديد در ساختار نظام بين الملل در حالشكل گيري است و آن رويكرد ملت ها به مقابله با ساختارهاي غير مردمي و وابسته به نظام سرمايه داري است. در دو دهه گذشته، نظام سرمايه داري با عناوين مختلف اقتصادي، سياسي، نظامي و حتي ايجاد و حفظ حاكمان دست نشانده نظير آنچه در كشورهاي عربي حامي غرب وجود دارديا ساختارهاي دو حزبي و تك محوري نظير دو حزبي آمريكا و بسياري از كشورهاي اروپايي به دنبال حاكميت بر جهان بوده است، روند تحولات، نشانگر رويكرد مردمي دراكثر نقاط جهان به مقابله با اين ساختار است. نكته مهم در اين عرصه آنكه، بر اساس پيشينه هاي تاريخي، تمدن همواره از شرق به غرب گسترش يافته است و اين حقيقتي است كه جهانيان به آن اذعان دارند. در مقطع كنوني نيز مي توان گفت كه بيداري اسلامي در خاورميانه و شمال آفريقا به الگويي براي مردم اروپا و آمريكا مبدل شده و به نوعي به آنها نشان داده كه مي توان با وحدت و يكپارچگي به مقابله با حاكمان و نظام ديكتاتوري برگرفته از منافع سرمايه داري پرداخت. در اين بيداري سراسري نيز نكته مهمي نهفته است و آن تأثيرگذاري و تأثيرپذيري ملت ها از يكديگر بدون نقش دولت ها است؛ فرايندي كه دولت ها در آن نقشي نداشته وحتي خود به دنبال ممانعت از تحقق آن مي باشند. به عبارتي ديگر،مي توان گفت كه صحنه بين الملل از ديپلماسي دولت ها به سمت ديپلماسي ملت هادر حال گسترش است واكنون اين ملت ها هستند كه براي جهان تصميم مي گيرند و نه دولت ها.